دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

سال تحویل


 


Norouz 1390 (2011)-Tahvil-e SaAl Times & Days

ساعت و روز تحویل سال نوروز 1390  (2011)

Error! Filename not specified.

Times of Vernal Equinox (2011 Mar 20 23:21 GMT)

ساعت2 و 50 دقیقه صبح دوشنبه اول فروردین در ایران تحویل سال نو1390

IRAN-Norouz-Monday, March 21, 2011, 02:50 AM

Norouz-Related Articlesمقالات مربوط به نوروز

Happy Norouz نوروزتان خوش

Towards Norouz بسوی نوروز                              

Sun= Sunday, March 20, 2010  Mon= Monday, March 21, 2010  * = Daylight Saving Time (DST)

کلاغ کلاغ

اینطوری نیست که "پا" همیشه فقط برای له کردن آنچه در زیرش قرار داره به کار بره! برای ما هوشمندهای نیشابوری، خیلی وقت ها پیش اومده که با سینه، روی کف دو پا له شدیم یا به عبارت دقیق تر، خودمونو له کردیم.
اگه متوجه حرفای من نمی شین، هیچ ایرادی نداره! یعنی این که چیزی نیست! علاوه بر این، هنوز یه لیست بلندبالا دارم از چیزایی که غیر از خودم و دیگر هوشمندها، هیچکی از اونا سر در نمیاره!
تا وقتی که هنوز تووی نیشابور خودمون بودم، فکر می کردم دارم بین المللی فکر می کنم، ملی حرف می زنم و منطقه ای زندگی می کنم ولی پس از عزیمت (کوچ) به تهران کم کم با کمک دوست هم خوابگاهی ام، اسد (که از یک شهر و دیار دیگه برخاسته بود) پی بردم که تا آن زمان، منطقه ای فکر می کردم، درون خانواده ای حرف می زدم و درون کالبدی زندگی می کردم. 
البته این چیز بدی نبود ولی کمی تا قسمتی جلوی پیشرفت منو می گرفت! بسیاری از اوقات از ترس اینکه مبادا حرفی بزنم که برای دیگران قابل فهم نباشه و شهرستانی بودن منو لو بده، ترجیح می دادم ساکت بمونم و ابراز نظر نکنم.
سالها طول کشید تا بالاخره تونستم به خودم مستولی بشم و با کمک دوستان وبلاگ نویسم رازهای سال ها در دل حبس شده مو بیرون بریزم. 
یادمه توی اون سال های دور، تابستونا بعد از انجام مناسک خواب نیمروزی، هوشمندها دست به مجموعه فعالیتهایی می زدن که هیچ تناسبی با چند لحظه قبلشون نداشت.
در سالهای دهه نخست زندگی م هیچوقت قسمت نشد چشام بطور واقعی برن رو هم و طعم خواب بعد ناهار رو بچشم ولی با دیدن مناظر حیرت انگیز و محیرالعقول از اطرافیانم می تونستم حدس بزنم که این خواب کوتاه، چه انرژی سرشاری به آدمیزاد می ده!
درسته که آدم به مدت دو ساعت، عین جنازه می افته کف زمین و بی هوش می شه به طوری که حتی نمی تونه دهن نیمه بازش رو صاف نگه داره ولی در عوض همین جنازه، پس از کسب انرژی، وقتی عمر دوباره می گیره و بیدار می شه، بیا و ببین چه ها که نمی کنه! 
هریک از هوشمندهای خرد و کلان پس از بیدار شدن، به طریقی متفاوت از دیگران، در صدد خارج کردن این انرژی از بدن مبارک خود برمی اومدن!  
در اون ساعات پر هیاهوی توی حیاط، مادرم داخل خونه، به کمک من، انرژی ذخیره شده شو خارج می کرد. با این هدف، مادرم ورزش مخصوصی انجام می داد که همزمان برای من هم جنبه ورزش داشت و هم سرگرمی.
او در حال دراز کشیده، پاهاشو به هم می چسبوند و منو با سینه می ذاشت رو کف اونا! به عبارت عملیاتی تر: ابتدا با دو تا دستاش، دستامو می گرفت، سپس کف پاهاشو می ذاشت رو سینه ام و  آنگاه پاهاشو مثل جک به سمت بالا حرکت می داد و منو می برد اون بالا بالاها...
او در حالی که به طور مرتب، پاهاشو خم و راست می کرد تا ارتفاع منو کم و زیاد کنه و موجبات مسرت و خشنودیمو فراهم بیاره،  دیالوگی دوطرفه رو به تنهایی اجرا می کرد.
موقع خوندن هر جمله ی این دیالوگ، تن صداشو بالا و پایین می برد تا حس دوطرفه بودنش درست از آب دربیاد. مثل شعر بود... انگار داشت آواز می خوند!
...در تمام این مدت، من قهقهه می زدم و او توی چهره ش، یه فرم و حالتی پدیدار می شد که تصور قربون صدقه رفتن رو در من به وجود می آورد.
او حتی وقتی خیلی احساساتی می شد، دو تا دستامو ول می کرد و با تمام قدرتش منو می برد تا اون بالا بالاها. جایی که خیلی راحت می شد ازش حیاط رو دید... همونجا که بقیه ی هوشمند کوچولوها درگیر آزاد کردن انرژی های خودشون بودن.
این اون  چیزیه که مادرم به عنوان دیالوگ بین کلاغ (من) و خودش برام می خوند:       
-کلاغ، کلاغ!
۰جان کلاغ!
-چی خورده ای؟
۰نان و پنیر
-قسمت ما!؟
۰گربه خورده
-گربه رو بیار!
۰سگه خورده
-سگه رو بیار!
۰گرگه خورده
-گرگه رو بیار!
۰ببره خورده
-ببره رو بیار!
شیره خورده
۰شیره رو بیار!
..................
این بخور بخور تا زمان از پا افتادن مادر ادامه می یافت. آنگاه در حالی که این من "نیش تا بناگوش، چهارتاق" رو به آرومی بر زمین می ذاشت، از قول کلاغ (من) می گفت: 
۰...همه، همو خوردن

دوست

دوست ...

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟

گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...

جواب دادم فقط چند تایی

پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت

تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری

ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

خیلی چیزها هست که تو نمی دونی

دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد

درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند 

دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه

صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها

 جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است

فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد 

با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی

بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست

چقدر خداوند بزرگ است

درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد

**

**

**

آسمان جای عجیبیست نمی دانستم

عاشقی کار غریبیست نمی دانستم


 

عمر مدیون نفس نیست نمی دانستم

عشق کار همه کس نیست نمیدانستم

تخت جمشید

تخت جمشید، که ایرانیان  پارسه و یونانیان پرسپولیس میخواندندش، نه یک پایتخت سیاسی بلکه کانون ملی و نماد یکپارچگی شاهنشاهی نوپای هخامنشی بود. آنچه بنیانگذار تخت جمشید، داریوش بزرگ در نظر داشت، دولتی بود که در سا یه اقتدار آن اقوام گوناگون با خصوصیات فرهنگی و سنتهای خاص خود و با حفظ زبان و مذهب و آئینهای خود  به آرامش در کنار یکدیگر زندگی توانستند کرد.


اصولی که بر پایه آنها شاهنشاهی ایران 2563 سال پیش بدست کورش کبیر بنیان نهاده شد، دگربار در سنگ نبشته ای از داریوش متجلی میشود:

 

   " من ، داریوش شاه، ناتوانان را پشتیبان هستم و اجازه نخواهم داد که توانمندان به آنان بیداد روا دارند. ...ای مردم، به اراده اهورامزدا من، داریوش، از شما میخواهم که ناتوانان را پشتیبان باشید و در برابر توانمندان و توانگران بیدادگر بایستید."


روح اغماض، تسامح، دادگری و انساندوستی در دولتی که به رسالت اخلاقی خود نیک آگاه بود و خود پرچمدار این آرمانها بود، میبایست در معماری و هنر آن نیز بازتاب میافت. مظهر اقتدار و عظمت شاهنشاهی ایران تخت جمشید بود و هنر آن اقوام و نژادهای گوناگون ، از لیبی و اتیوپی و مصر تا هندوستان، از رودخانه دانوب تا رود سند، از کوهستانهای قفقاز تا دشتهای آسیای میانه و از دریاچه آرال تا خلیج فارس ،همه را اطمینان بخش این نکته بود که صرفنظر از نژاد، مذهب، رنگ پوست و زبان، اعضا برابر یک جامعه بزرگند.



 

داریوش معماران و هنرمندان را از چهارگوشه شاهنشاهی پهناورش گرد آورد تا با مصالح و فنون خاص خود و طرح ریزی و اجرای ایرانی بناهایی بیافرینند که تا آنزمان در جهان همتایی نداشتند و از نظر مقیاس و شکوهمندی و نیز ابداع فنون نوین معماری و ظرافت به کمال رسیده شان در زمره عجایب دوران باستان بشمار میروند.

خدا را گفتم :


خدا را گفتم :

بیا جهان را  قسمت کنیم  آسمان برای  من ابرهایش برای تو /  دریا برای من  موج هایش برای تو

ماه برای  من خورشید برای تو

خدا خندید و گفت : تو بندگی کن همه دنیا برای تو .....

من هم برای تو