دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

بنام حق

ای یگانه یکتا

در تنهاترین تنهایی هایم تنهایم مگذار

اولین مطلب وبلاگم در تاریخ چهارشنبه 28 مهر ماه سال 1389 شخصی

چهارشنبه 28 مهر ماه سال 1389

شخصی

دوستان زیادی درخواست کردند که مقداری شرح حال خود بگویم . چشم . به دیده منت 

 

اینجانب  فاطیما ۲۴ ساله از تهران هستم وزنم 65کیلو قد ۱۶۳ که حدود ۷ کیلو اضافه وزن دارم اما خوش استیلم و خدارا به خاطر زیباییهایم شکر گذارم. در یک موسسه فرهنگی وهنری در قسمت آموزش کارشناسی آموزش را عهده دار می باشم و دارای مدرک کاردانی ُ رشته مدیریت امور فرهنگی در دانشگاه علمی وکاربردی واقع در خیابان مطهری ُ قائم مقام می باشم وصد البته اینکه قصد ادامه تحصیل را نیز دارا می باشم صبح ها به سختی اما با امید ساعت ۷ از خواب بر می خیزم و تا ۸:۳۰ وارد محل کارم می شوم البته بعد از ۱ ساعت در راه بودن و ترافیک و اتوبوس سواری که واقعاْ این قسمتش یعنی اتوبوس سواریش به خاطر هجوم جمعیت و لورده شدن در جمعیت حال میده و بیشتر اوقات بعد از محل کار به سمت باشگاه بدنسازی راهی می شوم و یا به اتفاق دوستانم به پارک ویا سینما و یا سفره خانه و یا اماکن تفریحی دیگر می رویم . 

از دروغ بدم می آید از سر کار گذاشتنم بدم می‌آید احساساتم فوق العاده قوی می باشد عاشق آدما هستم دوست دارم به همه کمک کنم روحی و فکری و مالی دوستای خیلیییییییییییییییییییییییییی زیادی دارم در همه سنین در همه اماکن در همه مقطع تحصیلی حتی بی سواد حتی ناشنوا دوستان بسیار با سواد دیگری نیز دارم  . معمولا خیلی دیر عصبانی میشم خیلی خنده رو وشاد می باشم از دست کسی خیلی ناراحت نمیشم مگر اینکه دلمو بشکنن. تقریبا آدم بخشنده ای هستم برای همه دعای خیر و خوشی میکنم دوست دارم همه شاد باشند هیچ جای دنیا غم و ناراحتی و بیماری ومخصوصا جنگ نباشه. از شکست ویا ناراحتی کسی مخصوصا دوستان و آشنایان و خانوادم خیلی ناراحت میشم همینطور بر عکس اگر اتفاق خوبی بیفته خوشحال میشم یه چیز خیلی جالب دیگه اینکه بیشتر آدما اونطور که باید منو نشناختند همش در مورد من با سوء تفاهمات متوجه اند . چون خیلیییییییییییییی مهربونم. 

دیونه خدا وو هرچی اون دوست داره هستم با مقدسات دینی حال میکنم وآرامش پیدا میکنم از عاشق شدن میترسم.

عاشق خدا هستم و عاشق زیبایی هاش و  جک و جونورها و پرندگان و خزندگان و گربه ها و چرندگان نیز می باشم عاشق طبیعت قران خوندنو خیلی دوست دارم بهم آرامش میده یه جای دیگه هم که خیلییییییییی دوست دارم باهاش حال میکنم آرومم میکنن مسجد نور عاشق اون دوتا خانم که خادم اونجا هستند هم هستم با هم خیلی دوستیم . تو خیلی از مشکلاتم با دعای خیر اونا موفق شدم . 

وصف حسین

بوی کربلا

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...


قصه عشق

آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت


شیون در کربل

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می آید


کاروان اربعین

آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام


دل غمین

ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود نگذشت لحظه یی که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زنده ام عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود


خورشید هامون

ساربانا ز اشتران بگشای بار لحظه ای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین مویه ها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین همطراز آه گردون تا زمین
اشک می ریزد ز چشم کائنات در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار ماند و می ماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست نی عجب، خورشید برهامون گریست


غوغای غم

بار بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست
گویی از آن خیمه های نیم سوز خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست


خون پاک

چرا گلزار و گلشن گشته غمناک چرا گریان ز غم روح الامین است
مگر از شام آید کاروانی که صوتش مُحرق قلب حزین است
جهان شد از چه رو کانون ماتم مگر از نو عزای شاه دین است
حسین آن کو به راه حق پرستی چو بابش فرد بی مثل و قرین است
ز هفتاد و دو قربانی که او داد ز یزدان در خور صد آفرین است
نیامد مثل او دیگر به گیتی که بحر عشق را دُرّی ثمین است
ز قتل خویشتن احیای دین کرد از آن رو محیی دین مبین است
وجودش مَفْخَر دین نبی شد جنابش خاتم دین را نگین است
خدا بر خون پاکت خون بها شد کسی را جز تو کی قدری چنین است


سوز دل

بسوز ای دل که امروز اربعین است عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است مطاف و کعبه دل ها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دل ها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است


محراب محبت

باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین این چه شوری ست که از یاد تو برپاست حسین
این چه رازی ست که صد شعله فرو مرد و هنوز روشن از داغ تو ظلمت کده ماست حسین
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک رقم مِهر تو بر صفحه دل هاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا این همه شور شهادت به چه معناست حسین
تا به محراب محبت تو امامی، پیداست خاک هر وادی گلرنگ، مصلاست حسین
غرق در موج مکافات کن اقلیم ضلال قطره در قطره خونت همه دریاست حسین


ارمغان کربل

دیده خونبار دارد آسمان کربلا هست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی ست تشنه کامی ها به دشتِ بیکران کربلا
باغبان می داند و گلچین، که از سوز عطش می رود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا
از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون می چکد بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا
سرپناهش جای گل، خار مغیلان می شود عندلیب خسته بی آشیان کربلا
می کندجا بر فراز نی ز بیداد زمان مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا
از برای دردِ بی درمان بیماران عشق تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا
همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند هر که می جوید خبر از داستان کربلا


آیینه

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید

خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید

بر دوست همان روز که با حنجره ی خون

گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید

شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول

گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید

ای معجزه ی سرخ به ایثار تو سوگند

تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید


لاله های غصّه

باز عاشوراییان پیدا شدند باز هم سوداییان شیدا شدند
وقت آن شد عشق خونین تر شود لاله های غصه رنگین تر شود
بلبل اینجا ناله ها سر می کند لاله اینجا چشم هاتر می کند
اربعین غصه های گل کجاست اربعین ناله بلبل کجاست
اربعین عشق، عباست چه شد اربعین، فریاد احساست چه شد
اربعین از نینوای خون بگو اربعین از اعتلای خون بگو
هان بگو از عشق، از معنای دین وصف عباس آن مراد مومنین
ما فدای عشق بی آلایش ات ما به قربان تمام خواهشت
تو مراد عشق بی پایان شدی قبله گاه و معبد پاکان شدی


غروب آتشین

صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین نغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین
می زند آتش به قلب دوستانت دم به دم داستان جانگداز کربلایت یا حسین
زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلا داغ مرگ اکبر گلگون قبایت یا حسین
جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی جان هر آزاده ای گردد فدایت یا حسین
من چه در وصف تو گویم، ای شهید حق که هست خون بهای خون تو خون خدایت یا حسین
کی شود ریزه خورخوان خوانین، آن که هست ریزه خوار خوان احسان و عطایت یا حسین
بس که مشتاق حریم با صفایت گشته ام پر زند مرغ دل من در هوایت یا حسین
در غروب آتشین دشمن پی غارتگری زد شرر از ظلم و کین بر خیمه هایت یا حسین


خون به

چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بندبلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق با دوست کی معامله کربلا کند
یک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته او این بود سزاست خود را اگر به کشته خود خون بها کند
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او عالم نبود در خورِ نعلین پای او

حجة الاسلام نیّر تبریزی

محشر

ای برافروخته از عشق رخت اختر ما خاطراتی است ز دریای غمت دفتر ما
از سرت بر سر نی سرّ خدا سر می زد ای حسین ای اثر بندگی ات بر سر ما
آتشی بر دل هر خشک وتر انداخته است ماجرای لب خشک تو و چشم تر ما
ز شهیدان به خون خفته کویت ما راست خاطراتی که نخواهد رود از خاطر ما
کاش می سوختم از سوز غمت تا شاید ببرد باد به صحرای تو خاکستر ما
به سراپای تو ای مظهر ایثار قسم که غمت شعله فکنده است ز پا تا سر ما
دیگران را غم محشر بود و ما را نیست چون که آغاز به نام تو شود محشر ما
سر پرواز به کویت همه داریم ولی بسته اند ای پسر فاطمه بال و پر ما


رسید اربعین

باز دلم خون شد و چشمم گریست

آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

باز دگر باره رسید اربعین

جوش زند خون حسین از زمین

غرق تلاطم شده بحر محیط

یک سره درد است بساط بَسیط

شد چهلم روز عزای حسین

جان جهان باد فدای حسین


مهرگی

خار غم نیست که در کرب و بلا می روید گل درد است که از دشت وفا می روید
می خلد خار مِحَن پای دلم را که هنوز گل اندوه ز باغ دل ما می روید
یادگار غم هفتاد و دو تن لاله رخ است این همه لاله که در کرب و بلا می روید
لاله را با گل افسرده سر و کاری نیست این گل از تربت ارباب صفا می روید
تا چه حد در دل تو عشق خدا بود حسین که ز خاک تو گل عشق خدا می روید
شوق جانبازی اگر در دل تو راه نداشت پس ز خاک تو گل شوق چرا می روید
نی در آن بادیه از آن به نوا سرگرم است که به جای گل از این دشت بلا می روید
با ولای علی و آل چو «پروانه» بسوز که ز خاک من و تو مهرِ گیا می روید


قطره ای از سبوی حسین

آبروی ما بود از آبرویت یا حسین سرمه چشمان ما از خاک کویت یا حسین
در گلستان وفا در جست و جو سرگشته ایم تا به وجد آییم ما یک دم ز بویت یا حسین
ما همه دیوانگان وادی عشق توییم کاین چنین برخاست از ما «های و هو»یت یا حسین
ای که عالم جملگی مست تمنای تواند قطره ای در جام ما ریز از سبویت یا حسین
این دل سرگشته ما را به لطفت دست گیر تا به کام خود رسد از جست و جویت یا حسین
عاشقان کربلا در حیرتند ای شاه دین تا ببینند از نگاه عشق، رویت یا حسین
گرچه عاشق گشته بر اوصاف ناب تو، لیک باشد آرزویش، گفت و گویت یا حسین


نی نو

مانند نوی نوای تو را مشق می کنند قومی که نینوای تو را مشق می کنند
قومی که در سکوت غریبانه این چنین تکلیف آشنای تو را مشق می کنند
با آن که از تمام جهت ندبه می وزد هر شب فقط دعای تو را مشق می کنند
حتی کبوتران حرم، چشم در رهت هر جمعه ردِّ پای تو را مشق می کنند
مردان آب در شب گهواره های رنج بی تاب،های های تو را مشق می کنند
تا بانگ دسته های عزادار می رسد این قوم نینوای تو را مشق می کنند

محبت مادر


    

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…
                            ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...

معنای عشق

عشق!

     


چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!

همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.

ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده

و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!

 

آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی  دارد، این " عشق! "