در شبانِ تار زمستانی،
که هنوز از برف مانده نشانی ،
نام مرا،
بر شیشه سرد و بخار گرفته،
با سرانگشتان سردت،
خوانا بنویس!
(2)
در شبانِ تار زمستانی،
که هنوز از برف مانده نشانی ،
روی شیشه ،
من ها می کنم ،
تو بنویس !
(3)
در شبان تار زمستانی ،
که هنوز از برف مانده نشانی،
خیره به سیاه بختی،
کنار پنجره،
مدام از خودم می پرسم کجایی؟
و همسایه ام می گوید/می شنوم :
باز این دیوانه با خودش حرف می زند !
با سرانگشت روی بخار شیشه طرح می زند !
(4)
در شبان تار زمستانی ،
که هنوز از برف مانده نشانی،
چه کسی می تواند
روی ماه شب چهارده قیمت بگذارد؟
(5)
در شبان تار زمستانی ،
که هنوز از برف مانده نشانی،
چراغ در دست ،
در ظهیرالدله ،میان این گورها،
پی فروغ و شعر می گردم !