دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

کجایی همسفر خاطره هام

http://asheganeh.ir/

زندگی دفتری از خاطرهاست… یک نفر در دل شب.یک نفر در دل خاک.یک نفر همدم خوشبختیهاست… یک نفر همسفر سختی هاست…چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد..ما همه همسفر رهگذریم…انچه باقست فقط خوبیهاست

من خسته ام
وغرورم اجازه نمی دهد
بیفتم از پا
حتی تبرهایی که در ریشه هایم
گیر کرده اند
با تعجب نگاهم می کنند
این درخت مگر چند ساله است!!

نگاه تو معجزه است، سِحر غم به معجزت خراب می شود، تا عصای دیده بر من افکنی، خشک، نیل چشم من ز آب می شود

دلم یک غریبه می خواهد

بیاید بنشیند فقط سکوت کند

من هـی حرف بزنم
… …

و بزنم و بزنم

تا کمی کم شود از این همه بار

بعد بلند شود و برود

نه نصیحتی نه…..

انگار نه انگار……..

عاشق هم شدی مثل ” زلیخا ” سمج باش…

آنقدر رسوابازی در بیاور…

تا خدا خودش پادرمیانی کند..

تنهایی

عین آتش زیر خاکــــــستر است

گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
… …
امّـــــا یــک دفــــعه

همه وجودت را آتــــش مـــــــــــیزند ..

باید بدجنس باشی..!! تا عاشقت باشن……!!

باید خیانت کنی………!! ………. تا دیوونه ات باشن…!!

باید دروغ بگی……………!!……..تا همیشه تو فکرت باشن…!!

باید هی رنگ عوض کنی……!!…………..تا دوسِت داشته باشن…!!

اگه ساده ای …!!…اگه باوفایی…!!….اگه یک رنگی…!!………همیشه تنهایی…!

اگر با کسی نیستم خوشحال نباش
وقتی تنها مانده ام
یعنی هنوز نتوانسته ام تو را ببخشم و بروم .

وقتی حواست نیست
نگاهت میکنم
و حل میشوم در تو!
هیچ میدانی
در رویاهایم سر بر شانه ات میگذارم
و
وزش نفسهایم را بر سر انگشتانت میلغزانم؟
راستی ساعت چند است؟
باید بیدار شوم
دیگر خواب هم گنجایش رویاهایم را ندارد!

عاشقانه

مثل باد سرد پاییز غم لعنتی به من زد

حتی باغبون نفهمید … که چه آفتی به من زد

رگ و ریشه هام سیاه شد , تو تنم جوونه خشکید

اما این دل صبورم به غم زمونه خندید

آسمون تو مرگ عشقو توی یاخته هام نوشتی

این یه غم نامه ی تلخه که تو سر تا پام نوشتی

من به لحظه ی شکستن اگه نزدیک اگه دورم

از ترحم تو بیزار … که خودم سنگ صبورم

عاشقانه

عاشقانهبی تو من چیستم؟ http://asheganeh.ir/
ابر اندوه… 
http://asheganeh.ir/ بی تو برگ پاییزم در پنجه ی باد
بی تو اشکم…
دردم…
آهم…http://asheganeh.ir/
آشیان برده ز  یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم
خاموش…
نتپد دیگر در سینه ی من دل با شوق…
نه مرا بر لب بانگ شادی نه خروش… 
با تو چون سرو استوارم از باد …
http://asheganeh.ir/ همچو قاصدکان رقصانم…شاد 
با تو خورشید،نورش را می تاباند تا آن سوی تاریکی ها
با تو آن غنچه ی سرمست…http://asheganeh.ir/
آن آواز خوش بلبلکان می شوم. http://asheganeh.ir/
http://asheganeh.ir/ آری بی تو هیچ و با تو من،من می شوم. http://asheganeh.ir/
http://asheganeh.ir/دوستت دارم  با همه وجودمhttp://asheganeh.ir/

حال من دست خودم نیست

حسِ خوبی نیست
در رویایِ کسی‌ گم بشی‌ که . .
فکر تو حتــــــــی در خوابش نمی‌‌گنجد …

بودن ها هم بودن های قدیم …!! نه اینترنت بود، نه تلفن ... فقط نگاه بود، روبرو، چشم در چشم … به همین خلوص، به همین کیفیت، به همین سادگـــــــــی !!

از تنهایی گریزی نیست

بگذار برای همیشه یخ بزنم

نمیخواهم کسی شال گردن اضافه اش را دور گردن آدم برفی احساس من بیندازد
از تنهایی گریزی نیست

بگذار برای همیشه یخ بزنم

نمیخواهم کسی شال گردن اضافه اش را دور گردن آدم برفی احساس من بیندازد

نسبت آدمها را دلشان تعیین می کند

نه شناسنامه هایشان!

لعنت به تو
ای دل که همیشه
جایی جا می مانی
که تو را نمی خواهند !!!♥

بنال ای دل…
بنال ای دل به حال زارم امشب
که تا وقت سحر بیدارم امشب
خیال روی تو خواب از سرم برد
ز هجر قامتت بیمارم امشب
ز بس که گریه کردم بی حضورت
به زردی می زند رخسارم امشب
میان آتش عشقت سر و پا
همی سوزد تن تبدارم امشب
به لبخندی صفا ده جان و دل را
که عشقم را به تو بسپارم امشب

بــه ایـن فـکر مـیـکـنم…!!
لالایــی هــای مـــادرم…!!
زیــر کــدام بـالشتک کـودکی هــایـم جـا مانـده…؟؟؟
شـاید هـنـوز بـشـود…!!
آسـوده خــوابـیـد…!!

بیا تنها هوادار دلم باش ….
یگانه گل به گلدان دلم باش
….. به وقت غم پرستاری ندارم
…. بیا جانا پرستار دلم باش

جان گداز

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت