دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

دخترک آسمان

به وبلاگ من خوش آمدید...

سخن روز

جوانان فکر می کنند که پیران ابلهند، پیران می دانند که جوانان ابله هستند.  

جان ری  

 

خوشبخت کسی است که قرض ندارد.  

مثل انگلیسی  

 

کسی که بر خشم خود غبله کند بر بدترین دشمن خود مسلط میشود.  

لیوس سیروس  

 

از مخالفت نهراسید، بادبادک هنگامی بالا میرود که با باد مخالف مواجه شود.  

چرچیل  

 

یا درست حرف بزن یا آنکه عاقلانه سکوت کن. 

  ژرژهربرت  

 

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. سعدی

بخشنامه های جدید!



 

در راستای اعلان بخشنامه‌ای‌ به بوتیک‌ها با مضمون: نمایش عمومی کروات و پاپیون ممنوع است. مانکن‌ها باید بدون سر باشند و برجستگی‌های بدنشان معلوم نباشد...

*بخش‌نامه به میوه‌فروشی‌ها*

* نمایش عمومی هویج و بادمجان ممنوع است
* آویختن موز در مقابل مغازه ممنوع است و روی لیموهای درشت و آبدارحتما باید با پارچه ضخیم و گشاد پوشانده شود
* خیار تنها با ارائه‌ی سند ازدواج و پس از استعلام فروخته شود
* خیره شدن به هلو ممنوع است
* در پایان برنامه 5 ساله دوم میوه فروشی ها باید زنانه و مردانه شوند. خیار، بادمجان،موز و تمام درازی های دیگر فقط به آقایان فروخته خواهد شد .کیوی نیز استثنا فقط به آقایان عرضه خواهد شد. لیمو، طالبی، هلو(لعنت اله) و دیگر گردالی­ها فقط به بانوان فروخته می­شود
* مبارزه با کاشت، برداشت و توزیع مخفیانه خیار چنبر(نعوذ باله) به عهده ستاد مبارزه با مواد مخدر است

*بخش‌نامه به دوچرخه‌سازی‌ها*

* باد کردن لاستیک با تلمبه ممنوع است .
* باد کردن توپ با دهان توسط زنان از اهم جرایم محسوب می شود



*بخش‌نامه به راه آهن*

* ورود و خروج قطار به تونل ممنوع است



*بخش‌نامه به فرودگاه‌ها*


* در لحظه‌ی شروع پرواز نباید نوک هواپیما بلند شود



*بخش‌نامه لوله کشی*

* استفاده از اتصالات نری و مادگی در کنار هم ممنوع است، حتی الامکان فقط از اتصالات نری استفاده شود، در صورت لزوم به استفاده از اتصالات مادگی، پوشاندن اتصال با دولایه قیر و گونی الزامی است.
* استفاده از اتصال پستانک و اتصالات ممه ای در هیچ صورت مجاز نبوده و با متخلفین برخورد جدی خواهد شد.
* در حمام و دستشویی ها، بجای شیر مخلوط، از دو شیر مجزا با فاصله حداقل 30 سانت از هم استفاده گردد.
* در کلیه عملیات تاسیساتی از آچار شلاقی بجای آچار فرانسه استفاده شود.



*بخش‌نامه به دامداری ها*

* نگه داری دام های نر و ماده در یک تویله ممنوع است.
* دوشیدن گاو ها فقط باید توسط کارگران زن صورت پذیرد.
* هیچ ماده گاوی حق شیر دادن به گوساله های بالای 17 ماه را ندارد.
* خرید، فروش، تولید و نگهداری قاطر تخلف محسوب و با متخلفین برخورد خواهد شد، در صورت تولد قاطر، تحویل قاطر به همراه اسب و خر متخلف به مقامات ذیربط الزامی است.



*تبصره برای زنــدان‌ها*

* تجا‌و‌ز به زن و مرد بلامانع است

احمد شاملو



چه کشکی، چه پشمی؟! ...
چه 
کشکی، چه پشمی؟! ...
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
در حال مستاصل شد ....
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی...
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.

یاقوت زن سرخ پوش عاشق






Iran_Eshgh  

 

 

آنهایی که تهرانِ پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخ‌پوش اطراف میدان فردوسی را دیده‌اند. زنی بزک‌کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته‌اش کرده بود. همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه‌ی همیشه‌دردستش و این اواخر روسری و عصایش.

تهرانی‌ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سال‌ها ــ می‌گویند بیست سی سال ــ هر روز،

صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. اگر این حرف راست باشد، من جزو آخرین کسانی بودم که او را دیده‌اند.

چنان به اطراف میدان نگاه می‌کرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه می‌رسد. بیش‌تر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشرآباد (قرنی امروز) می‌دیدم. همان‌جایی که امروز پاساژی ساخته‌اند. به پایین میدان نگاه می‌کرد. همه می‌گفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود او را برای همیشه سرخ‌پوش و خیابان‌نشین کرده بود. آدم‌ها را یکی‌یکی نگاه می‌کرد مگر یکی از آن‌ها همانی باشد که باید. گاهی که خسته می‌شد روی سکوی مغازه‌ها می‌نشست. مغازه‌دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا  غذا می‌دادند. بعضی گفته‌اند ره‌گذران به او پول هم می‌دادند و من خود این را ندیدم، ولی می‌دیدم که گاهی لات‌ها و کودکان ولگرد و گدا سربه‌سرش می‌گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می‌رفت.

اسطوره‌ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمی‌زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه‌ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:

 

 

 

«بدان سرخ‌پوشی بیندیش

که عمری مرتب به سروقت میعاد می‌رفت

و معشوق او را چنان کاشت

که اکنون درختی‌ست برگ و برش سرخ».

 

 

 

 
 

و فرشته و سوسن، همان زمان، در ترانه‌ای از زبان او خواندند:

 

 

«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی

دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی

تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی

تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی

بی تو غمگینم از این فاصله‌ی سال و زمونا

تا تو برگردی می‌شم دود و می‌رم تو آسمونا

اون نگاه گرم تو یادم نمی‌ره

بوسه‌ی بی‌شرم تو یادم نمی‌ره... ».

 

 

 


 

 

فیلمی درباره‌اش ساختند و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزن‌ها حرف‌هایی می‌توان شنید،‌ ولی کم‌تر کسی با خود او حرف زده بود. ...

آخرین باری که دیدم شد سال‌های 60 یا 61 بود و گویا همان سال‌ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر نیامد. اسطوره‌ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ‌کس ندید...

سال‌هاست که از ناپدیدشدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان‌طور که دیگر اسطوره‌هایش را فراموش نمی‌کند. ...

 

 


 

 

او آ‌ن‌ کلید گم شده عشق بود

و عشاق آنچنان که در رم چند سکه‌ای در چشمه‌ای می‌‌افکنند،

در لندن شب‌های کریسمس را در میدان ترافارگار میگذرانند،

در فرانسه و در بوردو در خم‌های بزرگ شراب پا می‌‌کوبند،

در آفریقا رقصی تا صبح بر پای درخت مقدس میکنند

و در همین تهران خودمان به توپ مرواری دخیل می‌‌بستند و به چنارهای پیر امامزاده ها،

در اینجا چند تومانی در کفّ او نذر عاشقان بود.

اما اینک نیست.

شهری چون تهران که در هر خانه اش دیوان حافظی  بر رپ است، بی‌ عشق که نمی‌‌زید.

پس او کجاست؟

 

مبادا در این هیاهو شهر، بی‌ عشق بماند.

 

 


 

 

 

بانوی سرخ‌پوش اسطوره‌ی عشق روزگار ما بود. ...

 

 

 

... می‌توان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه‌ی عاشقان جفت‌جفت یا یکی‌یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه‌ی عاشقان گمنام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت

خودِ‌ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند. می‌توان این‌گونه انسانی فرهنگ‌سازی کرد.

این سالم‌ترین اسطوره‌ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. ...

 

 

 

 

آن زن آمد به انتظار

با گلی سرخ

که نشانی بود

از عشق

و او

که بنا بود نشانه را دریابد

هرگز نیامد

و زن را

که عاشق بود

بر جای گذاشت تنها

زن از بی‌پایانی انتظار

دیوانه شد

شهره‌ی شهر!

 

 

 

معینی کرمانشاهی  ترانه ای  بنام  تو شهری  که تو نیستی  خیابون شده خالی  که فرشته اجرا  کرده    را برای این زن سرخپوش میدان فردوسی خوانده است

وهمچنین گزارش رادیو درباره ناپدید شدن یاقوت در سالهای ۶۱-۶۲ و بخشهایی از مصاحبه مسعود بهنود با او در سال ۱۳۵۵ پیوست شده است

 

 

لینک

 

 

تقدیم با عشق به تمام عاشقان سرزمینم

 

شاد باشید

و 

مهربان

دزدیه

 

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

  به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:  

 

رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،

لبخندی به ازای هر اشک ،

دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،

نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،

و اجابتی نزدیک برای هر دعا  .

 

جمله نهایی :  عیب کار اینجاست که من  '' آنچه هستم ''  را  با   '' آنچه باید باشم ''  اشتباه می کنم ،    خیال میکنم  آنچه  باید  باشم  هستم،   در حالیکه  آنچه  هستم نباید  باشم .