وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی اش از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود . چه باید کرد؟ انوشیروان گفت " از من نپرسید که چه باید کرد . خودتان بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی که همهء ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید " . کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب دجلهء عراق دیدن کرده اند حتما دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است . این نقطه از دیوار همان جاییست که خانهء پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایهء دیوار به دیوار پادشاه ماند . از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسرا باقی مانده است تا نشانهء روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانهء عدل و عدالت انوشیروان باشد |
حالا که رفته ای
دل دلیل می آورد
تو باید جای من باشی ))
به من خوبی نکن شاید برای هردومون بد شه
نشستم توو دل طوفان بذار آب از سرم رد شه
به من خوبی نکن وقتی کنار من نمیمونی
نگو بد میشم از فردا تو که دیدی نمیتونی
چه وقتهایی که بد میشی چه وقتهایی که آشوبی
تمام درد من اینه تو هر کاری کنی خوبی
من از خودم از تو از ما از این احساس ترسیدم
تو باید جای من باشی ببینی در تو چی دیدم
تو باید جای من باشی ببینی من چرا تنهام
ببینی با تو چی میگم ببینی از تو چی میخوام
تو باید جای من باشِ...
راست گفتی که عشق خوبان آتش است
سخت میسوزاند اما دلکش است
من کجا و ترک آن محوش کجا ؟
دل کجا و پرهیز از این آتش کجا؟
شادمانم گر چه در این آتشم
روز و شب میسوزم اما دلکش است
از خدا خواهم که افزونش کند
دل اگر دم زند پر خونش کند
کاش از این آتش تو را بودی خبر
با خبر بودی که این بیداد گر
شعله اش هر چه افزون تر شود
سینه از ان هر چه پر خون تر شود
ناله را هر چند سازد زار تر
هر چه دارد دیده را خون بار تر
باغ دل را با صفا تر میکند
مرغ جان را خوش نوا تر میکند