قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
... ... سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز
و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی و تنهاشادی زندگیم این است که هیچ کس نمیداند تاچه حدغمگینم
یاد همۀ کسانی که شلمچه را به آسمان بردند به خیر …
یاد آن هوای معطر که انگار تمام زمین و آسمان را یاس گرفته بودند و
یاد آن آدمهایی که دیگر نیستند به خیر …
سلام وب خوبی داری لطفا شما هم سر بزنید