در شبانِ تار زمستانی،
که هنوز از برف مانده نشانی ،
نام مرا،
بر شیشه سرد و بخار گرفته،
با سرانگشتان سردت،
خوانا بنویس!
(2)
در شبانِ تار زمستانی،
که هنوز از برف مانده نشانی ،
روی شیشه ،
من ها می کنم ،
تو بنویس !
(3)
در شبان تار زمستانی ،
که هنوز از برف مانده نشانی،
خیره به سیاه بختی،
کنار پنجره،
مدام از خودم می پرسم کجایی؟
و همسایه ام می گوید/می شنوم :
باز این دیوانه با خودش حرف می زند !
با سرانگشت روی بخار شیشه طرح می زند !
(4)
در شبان تار زمستانی ،
که هنوز از برف مانده نشانی،
چه کسی می تواند
روی ماه شب چهارده قیمت بگذارد؟
(5)
در شبان تار زمستانی ،
که هنوز از برف مانده نشانی،
چراغ در دست ،
در ظهیرالدله ،میان این گورها،
پی فروغ و شعر می گردم !
وقتی خدا دهنمو صاف میکنه وقتی خدا همش منو مورد سر کار گذاشتن (آزمون) قرار میده وقتی یه چیزو ازش میخوام انقدر منو میچرخونه تا از زور سر گیجه میرم تو دیوار وقتی دنبال موفقیتی هستم و اون انقدر منو می پیچونه و من دچار شکست ( اعم از کار و تحصیل و ...) میشم اون موقع است که من دیونه و عاشق ترشم بخدا حسش میکنم احساس میکنم تمام مدت یکی با منه عاشقتم خدا حتی تا پای خدایی نکرده بدترین شکستا