خسته ام از این خیرگی ها
در خانه از خیرگی من به او از رو رفت
خانه ی بی مروتی ست
و همه گریان
گل من گریه نکن
سخن از اشک مخواه که سکوتت گویاست
از نگاه کردنت احوال تو را می یابم
دل غربت زده ام بی تو نوایی تنهاست
من و تو می دانیم چه غمی در دل ماست
اشک تو صاعقه است تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه نکن
من چو مرغ قفسم تو در این کنج قفس
بال و پری می سوزی دل به امید مبند
گل من گریه نکن