رفتم که
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره ، عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره . ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست. مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم . اینها را هم میشود خورد. . . این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی (ره)
گرفته شده از وبلاگ فدائیان تو ...
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره؟؟
اوضاع خیلی خوبه
پسر دایم 27 سالش بود 6 سال بود نامزد بود یکی رو میخواست
بهش کار ندادن بابای دختره داد به یه نفر دیگه پسر دایم خودشو کشت
پدر بزرگم سالی 2بار مکه میره ولی یه بار نیومد دست نوه اش رو بگیره.
داداشی اوضاع خیلی عالیهدختره با نامزدش تا دم دانشگاه میره داخل دانشگاه با n نفر
دیگه هم هست
داداش جونم اوضاع حرف نداره
چند نفری 3000میلیارد تومن اختلاس کردن ککشونم نگزید
داداش اوضاع از این بهتر نمیشه
پسرای سرزمینت ابروهاشونو برمیدارن مثل دخترا
داداش اوضاع خیلی قشنگه
مردم همدیگرو فوش مادر میبندن
داداش این مرد با سنش به خاطر اینکه پیش زن و بچه اش
شرمنده نشه شبا هم کار میکنه
داداش گل نخریدن ازش هیچ بدجوری هم دلش رو شکستن...
داداش میگن فقط شبکه BBc نبود که عکس بگیره اینجوری به
یتیم ها کمک میکنن مثل امام علی مخفیانه نمیرن که نشناسنشون
داداش شما رشادت کردین ولی جومونگ شد سنبل رشادت.....
داداش قویترین مرد جهان رو یه نوجوان 17 ساله کشت..
اما چندتا بچه یه ♥♥ مـــــــادر♥♥ رو نگه نمیدارن..
داداش دختره سن کم داره کار میکنه که شما به خاطر
آسایش اینا از خودتون گذشتین
داداش سالی چند تا از این حادثه ها داریم...
یه مرد زن و بچه اش رو تو اسید سوزوند
چشمای جفتشون از کاسه دراومد.
داداش تو مصرف مواد مخدر اول شدیم...
داداش آذربایجان خیلی سرده ....
داداش این کوچولو تو جوب های کشورت پیدا شد ببین چه اوضاع خوبه
داداش این بچه تو سرما خوابش برد میبینی شهر چقدر ساکته؟؟؟
هیچکی توجه نمیکنه....
داداش اوضاع خیلی بهتر از ایناست به قول اون خواننده
...<<همه چی آرومه من چقدر خوشبختم>>..
خسته ام از این خیرگی ها
در خانه از خیرگی من به او از رو رفت
خانه ی بی مروتی ست
و همه گریان
گل من گریه نکن
سخن از اشک مخواه که سکوتت گویاست
از نگاه کردنت احوال تو را می یابم
دل غربت زده ام بی تو نوایی تنهاست
من و تو می دانیم چه غمی در دل ماست
اشک تو صاعقه است تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه نکن
من چو مرغ قفسم تو در این کنج قفس
بال و پری می سوزی دل به امید مبند
گل من گریه نکن
بالاخره خواهی فهمیدبه یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونیکه دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی